ده روز گذشت...
گویی سال ها نبوده ای
چقدر نبودنت سخت است...
از صبح حال خوشی داشتم ،
خودم هم نمی دانستم علتش را..
عصر فکر می کردم
به دو پاسخ رسیدم
1. سپردن همه چیز به طور واقعی به خود اهل بیت/علیهم السلام/
2.آمدن کسی که با تمامِ وجود چشم انتظارش بوده ام در این ده روز...
کاش قاصدکی هرچه زودتر خبر رسیدنت به شهر را بیاورد...
به امیدِ دیدارت کربلاییِ من...
تاریخ : یکشنبه 94/9/15 | 5:31 عصر | نویسنده : باران.. | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.