امروز با تو حرف می زنم خدای مهربانم
می دانم آنکه باید و سعی کردم نشدم
می دانم بنده خوبی نشدم
اما
می دانی چه روزها و شب هایی را می گذرانم
تو که خوب می دانی حال دقایقم را
حتی حوصله حرف زدن هم ندارم
تو که همیشه تکیه گاهم بوده ای، در سختی ها بیشتر
پس بازهم بگیر دست مرا
این چه خوابی بود که تمام دیشبم را در اضطراب خود گرفت
به تو می سپارمش
اصلا من را کنار بگذار
من را ندید بگیر
علیرضا را چه می کنی!؟!
بخاطر علیرضا نگهبانش باش
تاریخ : شنبه 94/9/14 | 11:21 صبح | نویسنده : باران.. | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.